معنی سهراب ، فرامرز
حل جدول
لغت نامه دهخدا
فرامرز. [ف َ م َ] (اِخ) علی. رجوع به ظهیرالدین فرامرز در همین لغت نامه و نیز رجوع به کامل ابن اثیر ج 9 ص 216 شود.
فرامرز. [ف َ م َ] (اِخ) ابومنصور. رجوع به کامل ابن اثیر ج 9 ص 216 و نیز رجوع به ظهیرالدین فرامرز شود.
فرامرز. [ف َ م َ] (اِخ) ظهیرالدین. رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمه و کامل التواریخ ابن اثیر ج 9 ص 216 و نیز رجوع به ظهیرالدین فرامرز شود.
فرامرز. [ف َ م َ] (اِخ) دهی بوده است میان نهاوند و بروجرد که در سه فرسنگی شهر نهاوند قرار داشته است. (از نزههالقلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 171).
فرامرز. [ف َ م َ] (اِخ) نام پسر رستم بن زال است. (برهان). از: فر (پیشاوند به معنی پیش) + آمرز؛ لغهً به معنی آمرزنده ٔ دشمن (یوستی، نام نامه ص 90 ستون 2). (از حاشیه ٔ برهان چ معین). ضبط صحیح این واژه باید به ضم میم باشد، و دو بار در اسکندرنامه با این ضبط در قافیه به کار رفته است:
چنین گفت رستم فرامرز را
که مشکن دل و بشکن البرز را.
نظامی.
صاحب انجمن آرای ناصری نویسد: «آن در اصل فرمرز بوده یعنی شکوه زمین چنانکه کیومرث یعنی بزرگ زمین و تهم مرز که طهمورث معرب آن است یعنی شجاع زمین است ».
سهراب
سهراب. [س ُ] (اِخ) تیره ای از ایل بیرانوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).
سهراب. [س ُ] (اِخ) نام پسر رستم زال است که مادر او تهمینه دختر شاه سمنگان است که بفرماندهی لشکریان تورانی بجنگ ایران آمد و با رستم در حالیکه یکدیگر را نمی شناختند جنگید و بدست او کشته شد. (فرهنگ فارسی معین):
کنون رزم سهراب و رستم شنو
دگرها شنیدستی این هم شنو.
فردوسی.
سهم تو قطران کند نطفه ٔ سهراب و زال
تیغ تو زیبق کند زهره ٔگرشاسب و شم.
خاقانی.
سهراب. [س ُ] (اِخ) دهی است جزء دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب. دارای 2078 تن سکنه. آب آن از نهر آغمیان و چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات ومحصول دامی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
فارسی به انگلیسی
Off-Limits
نام های ایرانی
پسرانه، شکوه مرزداری، نام پسر رستم دستان، مرکب از فر + آمرز، آمرزنده دشمن، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر رستم پسر زال
معادل ابجد
796